اشعارشهادت امام رضا(ع)
مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

آسمان مدينه در سينه

 كوهي از بغض و ناله ها دارد

 چون شنيده امام آينه ها

 قصد ترك مدينه را دارد

**

 كوچه هاي مدينه مي ديدند

 لحظه ي تلخ رفتن او را

 صحنه ي التماس كاسه ي آب

 لرزش دست حضرت زهرا

**

به زنان قبيله اش فرمود:

 مرهمي بهر زخم هجران نيست

 من به اين شهر بر نمي گردم

 احتياجي به آب و قرآن نيست!

**

 توشه راهم به روح پيغمبر

 صلوات و سلام هديه كنيد

 چند روزي براي غربت من

 اي زنان مدينه گريه كنيد

**

بين ايتام با رعايت عدل

 همه ي ثروتم شود قسمت

 خانه ي ساده و محقرمن

 تا ابد وقف روضه و هئيت

**

طبق معمول هرشب جمعه

 مجلس روضه باز پابرجاست

 همه شركت كنيد اي مردم

 باني روضه مادرم زهراست

**

 خوب بر آخرين وصيت من

 گوش جان؛ اي قبيله بسپاريد

 بر مزار غريب اجدادم

 در بقيع شمع و لاله بگذاريد

**

 اين سفارش هميشه اشكم را

 مي برد در خروش و جز ومد

 بر سر قبر مادر عباس

 حرف مشك و عطش نبايد زد

 

وحید قاسمی

****************

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود

زهری توان مختصرش را گرفته بود

 

معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است

یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود

 

از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین

در انتهای کوچه سرش را گرفته بود

 

تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت

از درد بی امان، کمرش را گرفته بود

 

چشم انتظار دیدن روی جواد بود

خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود

 

بر روی خاک بود که پیچید بر خودش

آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود

 

افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش ...

... در بین قتلگه خبرش را گرفته بود

 

دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت

از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود

 

وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد

خلخال دختری نظرش را گرفته بود

 

محمد فردوسی

**************

ناله اي بر لبم از فرط تقلا مانده

سوختم از عطش و چشم به در وامانده

 

باز دلتنگ جوادم كه در اين شهر غريب

به دلم حسرت يك گفتن بابا مانده

 

دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد

به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده

 

جان به لب مي شوم و كرب و بلا مي بينم

كه لب كودكي از فرط عطش وا مانده

 

مادرش چشم براه است كه آبش بدهند

ولي از حرمله آنجا به تماشا مانده

 

شعله ورمي شوم از زهر و حرم مي بينم

كه در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده

 

دختري مي دود و دامن او مي سوزد

رد يك پنجه به رخسار مهش جا مانده

 

اين طرف غارت و سيلي و نگاه بي شرم

آن طرف بر سر نيزه سر سقا مانده

 

حسن لطفی

**********************

ای که اعضای تو از زهر جفا می لرزد

با زمین خوردن تو ارض خدا می لرزد

 

بارها پا شدی و باز به خاک افتادی

با زمین خوردن تو عرش خدامی لرزد

 

به خدا ناله تو کی به مدینه برسد

خواهرت تا شنود آه تو را می لرزد

 

پسرت آمده و روی تو را می بوسد

لحن غمبار جواد ابن رضا می لرزد

 

 جگرت سوزد و رویت به کبودی بزند

پلک چشمان تو اینگونه چرا می لرزد

 

به روی خاک ولی سینه تو سنگین نیست

تا رسد روضه به صحن تو صدا می لرزد

 

بی حیا، چکمه به پا، تیغ به دست آمده است

چه شنیده است به گودال چرا می لرزد

 

این جگر گوشه زهراست که بی یار شده

وسط این همه سرنیزه گرفتار شده

 اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

**********************

مانند مادرت شده ای قد خمیده ای

آقا چرا عبا به سر خود کشیده ای

 

 با درد کهنه ای به نظر راه می روی

 مانند مادرت چقدر راه می روی

 

 خونِ جگر به سینه به اجبار می دهی

 راهی نرفته! تکیه به دیوار می دهی

 

داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند

 خواهر نداشتی که برایت به سر زند

 

 این جا مدینه نیست، چرا دل خوری شما

 در کوچه های طوس زمین می خوری چرا

 

 با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده

 خاک لباس های خودت را تکان بده

 

 مقداری از عبای شما پاره شد، ولی...

 نیزه نزد کسی به تو از کینه ی علی

 

 این جا کسی به پیرهن تو نظر نداشت

 فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت

 

وحید قاسمی

**********************

زهر جفا نیلی نموده پیکر من

یعنی رسیده لحظه های آخر من

 

در بین حجره بر خودم می پیچم از درد

این چه بلایی بود آمد بر سر من

 

چشمم نمی بیند،زمین خوردم دوباره

این ضعف بسیارم شده درد سر من

 

درد کمر آخر امانم را بریده

تازه شبیه تو شدم ای مادر من

 

از روضه های تازیانه، میخ، سیلی

آتش زبانه می کشد از باور من

 

با هر نفس خون جگر می ریزد از لب

آلاله می بارد کنار بستر من

 

شکر خدا این جا نبوده تا ببیند

این صحنه ی جان کندنم را خواهر من

 

تصویری از گودال و تلّ زینبیه

افتاده بین قاب چشمان تر من

 

محمد فردوسی

**********************

آسمان زیر پرت بود زمین افتادی

یک عبا روی سرت بود زمین افتادی

 

نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید

نه کسی دور و برت بود زمین افتادی

 

صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی

مادرت در نظرت بود زمین افتادی

 

زهر از جان تو آقا جگرت را می خواست

آتشی بر جگرت بود زمین افتادی

 

ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه

اشک در چشم ترت بود زمین افتادی

 

مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی

خوب شد که پسرت بود زمین افتادی

 

ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین

نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین

 

مسعود اصلانی

**********************

انگور سرخى سبز کرده دست و پایت را

تغییر داده حالت حال و هوایت را

 

اى خاکِ عالم بر سرم حالا که مى‏آیى

از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را؟

 

تو سعى خود را مى‏کنى و باز مى‏افتى

این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را

 

وقت زمین خوردن صدا در کوچه مى‏پیچد

آرى شنیدند آسمانى‏ها صدایت را

 

وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوان‏تر شد

در حجره‏ى در بسته دیدى کربلایت را

 

در حجره‏اى افتاده‏اى و تشنگى دارى

تو کربلاى دیگر در حال تکرارى

 

قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد

بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد

 

بد جور دارى روى خاک از درد مى‏پیچى

اى واى اگر امروز روز آخَرت باشد

 

حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟

باید سرت الآن به دست خواهرت باشد

 

حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت

دختر ندارى لااقل دربدرت باشد

 

وقتى شروع روضه‏هاى ما بیان توست

خوب است پایانش بیان دیگرت باشد

 

یابن شبیب آیا شهید بى کفن دیدى؟

در لابلاى نیزه، پاره‏پاره تن دیدى

 

علی اکبر لطیفیان

**********************

انگور می دهند که قربانی ات کنند

لازم نکرده دعوت مهمانی ات کنند

 

صدها رواق در جگرت زهر باز کرد

می خواستند آینه بندانی ات کنند

 

هر شب تو بر غریبی خود گریه می کنی

مردم اگر چه سجده ی سلطانی ات کنند

 

تو نو به نو برای خودت گریه می کنی

در صحن کهنه گر چه چراغانی ات کنند

 

وقتی خدا غریبی ما را نگاه کرد

فرمود تا حسین خراسانی ات کنند

 

زن های طوس مثل زنان بنی اسد

جمعند تا عزای پریشانی ات کنند

 

معصومه را به همرهی خود کشانده ای

تا قبله گاه زینب ایرانی ات کنند

 

محمد سهرابی

**********************

نیلی ترین رنگ ها بر پیکرش بود

معلوم بود امروز روز آخرش بود

 

معلوم بود آقای ما را زهر دادند

وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود

 

دستی به پهلوی پر از درد خویش داشت

بر شانه دیوار دست دیگرش بود

 

دختر ندارد تا که دستش را بگیرد

پس لااقل ای کاش آنجا خواهرش بود

 

پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد

این ضعف خیلی مایه درد سرش بود

 

اصلاً زمین خوردن برای او طبیعی است

از بس که دنبال صدای مادرش بود

 

در حجره بی فرش خود افتاده بود و

تصویری از گودال در چشم ترش بود

 

می گفت یا جدا "چرا خاکت نکردند "

حتی "کفن بر جسم صد چاکت نکردند "

 

علی اکبر لطیفیان

**********************

هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت

ای هشتمین عزیز ،عزیز خدا نیفت

 

میترسم آنکه در بریزد به پهلویت

باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت

 

کوچه به آل فاطمه خیری نداشته

دیوار را بگیر و در این کوچه ها نیفت

 

مردم میان شهر تماشات میکنند

این بار را به خاطر زهرا بیا نیفت

 

دامان هیچ کس به سرت سر نمی زند

حالا که نیست خواهر تو پس زپا نیفت

 

تکه حصیر خویش از این حجره جمع کن

اما به یاد نیمه شب بوریا نیفت

 

ای وای اگر به کرببلا بوریا نبود

راهی برای دفن شه کربلا نبود

 

 علی اکبر لطیفیان

***************

ای ضامن آهو همۀ بود و نبودم

قربان تو و لطف و عطای تو وجودم

 

جان می دهم آقا! عوضش عشق عطا کن

در معامله ای یک طرفه طالب سودم

 

در بین محبان تو آلوده ترینم

شرمنده از اینم که مطیع تو نبودم

 

گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای

صد حیف که آغوش برایت نگشودم

 

گاهی به سر سفره کنار تو نشینم

همراه تو ای شاه غذا میل نمودم

 

یا فاطمه می گویم و این اذن دخول است

راهم بده من سینه زن یاس کبودم

 

گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه

از کودکیم گریه کن جدّ تو بودم

 

در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد

با گریه و با اشک حسینیه بنا شد

 

ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را

از من بخر این ناله و این اشک و بکا را

 

پر باز نکردی و کرم لا اقل آقا

واکن به روی من یکی از پنجره ها را

 

ای دست شفا بخشی تو پنجره فولاد

انگار مسیح از تو گرفته است شفا را

 

این نقطۀ پایان محرم، صفر ماست

امضا بنما تذکرۀ کرب و بلا را

 

امروز، دوماه است عزادار شمائیم

سخت است در آریم ز تن رخت عزا را

 

در روز سیه پوشی مان مادرمان بست...

....با دست خویش دگمۀ پیراهن ما را

 

امروز ولی نیست توقع که بیاید

باید که کند دفع خطر شیر خدا را

 

جز اشک ندارم به کفم ، شاید همین اشک

خاموش کند دامن ام النجبا را

 

امروز که از زهر ، ز پا تا سرتان سوخت

انگار دوباره، پسِ در مادرتان سوخت

 

تو آمدی و بود عبا بر سرت آقا

خون بود سفیدی دو چشم ترت آقا

 

وقتی به روی خاک نشستی به گمانم

شد زنده تو را خاطرۀ مادرت آقا

 

ای لالۀ شاداب گلستان امامت

دست چه کسی کرد تو را پرپرت آقا

 

این کیست امامه به سرش نیست؟ جواد است

از راه دراز آمده تاج سرت آقا

 

شد موقع تحویل امانات امامت

دادی به پسر خاتم انگشترت آقا

 

صد شکر سر تو به روی دامن او بود

وقتی که کشیدی نفس آخرت آقا

 

چشم تو به ره ماند و نیامد به کنارت

 

در موقع جان دادن تو خواهرت آقا

 

تشییع شدی لیک نه در زیر سم اسب

گل بود که می ریخت روی پیکرت آقا

 

کِی با لب تشته سرت از پشت بریدند؟

آیا پی انگشترت ، انگشت بریدند؟

 

سعید توفیقی

******************

با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید

ناله برای کشته دیوار و در کشید

 

او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف

آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید

 

یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود

گاه سحر به جانب جانانه پر کشید

 

در انتظار آمدن میوه دلش

پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید

 

سینه زنان دریده گریبان پسر رسید

دستی به روی ماه کبود پدر کشید

 

شمس الشموس روی زمین اوفتاده و

فریاد ای پدر ز دل خود قمر کشید

 

آه از دمی که زینب کبرای غم نصیب

آمد تن امام زمانش به بر کشید

 

با دست زخم خورده خود دختر علی

تیر شکسته از تن ارباب در کشید

 

گل مانده بود در وسط تیغ و نیزه ها

آمد ز پای ساقه یاسش تبر کشید

حسن لطفی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان